رقیه توسلی/
نشستن پای تلفن و پرداخت قبوض حوصله میخواهد... شستن رخت چرکها حوصله میخواهد...عوض کردن لامپهای سوخته سرویس بهداشتی حوصله میخواهد...زدن به دل خیابان برای خرید یک کیلو گوجه فرنگی حوصله میخواهد...گوش دادن به درد دل همکاران حوصله میخواهد... مهربانی با کودکان توی مترو و اتوبوس... برداشتن آیفون خانه... میهمان شدن، حتی چای خوردن، لبخند زدن، سلام کردن، دوست داشتن هم حوصله میخواهد.
امروز متوجه شدم داور شدن و خاله بودن و پراندن جناب زنبور هم حوصله میخواهد و اساساً شبانه روز آدمیزاد متصل است به این نخ نامرئی.
به اجبار داورم کردهاند تا بازیشان را قضاوت کنم. «گلی» و «آبان» دارند مسابقه میدهند. «خنده بازی» را جدیداً یاد گرفتهاند. این طور که هر کدام بلندتر و بیشتر بخندد، برنده است.
«گل ترمه» لبخند میزند، «آبان» هم. ذکاوت توی رفتارشان را دوست دارم. بعد آنقدر همفرکانس و میلیمتری پیش میروند که نمیتوانم برای چندمین بار هر دویشان را برنده و قهرمان اعلام نکنم.
که بالاخره رأی مشابه، کاری میکند به تریج قبایشان بربخورد و بیفتند سرِ دنده لج.
نمیتوانم جلو خودم را بگیرم، خندهام میگیرد. بازی خوشگلِ خوشمزهشان بیدلیل مبدل میشود به کشتی کج و گیس و گیسکشی.
کمی بعد، میبینم عجیبتر از دعوای بچهها، خودمم... میبینم که چطور به میانجیگری مادرشان قناعت میکنم و نمیروم بچلانمشان و بگویم حیف از شما، دعوا نکنید... بهجایش راهم را کج میکنم و میروم.
لباس پوشیده از اتاق که میآیم بیرون، اهل خانه هنوز در کش و قوس و گیر و دار رأی صادرهاند.
زیرلبی خداحافظی میکنم که خواهری اخمالو خیره میشود به من که: یاخدا! تو رو دیگه کجای دلم بذارم؟ داری میری به قهر؟ میافتم به قهقهه. بلندتر و رساتر از خندههای زورکی گلی و آبان. جواب میدهم: آفرین مائده جان... چقدر ما خوب به زیر و بم هم آشناییم؟ قهر چرا؟ دارم میروم حوصله بخرم.
بعدالتحریر یک:
وقتی «گلی»، «آبان»، «جناب زنبور» و «مائده» توی یک تیم باشند معلوم است چه به سر منِ بی حوصله تنها میآید؟ تسلیم میشوم.
تسلیم پسرک و دخترکی که آویزان میشوند به رخت و لباسم که ما هم میآییم و تسلیم خواهری که جلوتر از من راه میافتد.
دو:
این روزها ما زیاد میرویم برای خرید حوصله تا روستا. آنجا، آرامگاهش همیشه خریدار دارد!
نظر شما